از چه بنویسم؟
فراموش کردم چگونه باید شروع کنم.
سالها پیش بود انگاری، تنها چیزی که از آن مانده طعم گسی است که همچون لِرد ته فنجان قهوه ترک اگر بخوری به کام می چسبد. خوش عطر اما نه چندان دلچسب.
تنها چیزی که می دانم این است؛ باید از خودم بگویم، دوباره باید از خودم بنویسم...درونم می سوزد و می سوزاند. پیله ای که این سالها خودم را در آن پنهان کردم تنگ شده، دیگر راه تنفسی نیست.
نمی دانم چند وقت یکبار اینجا خواهم آمد، انتظاری هم نیست که حتما بخوانیدم. فقط اینکه شاید دلخوشم به اینکه جایی هست که خودم را و زندگی این روزهایم را در آن ثبت می کنم و حفظ می کنم. گاهی ترسی مبهم دارم از اینکه روزهای بزرگ شدن کاوه را از کف می دهم و روزی شاید اگر هیچی ننوشته باشم همه را فراموش کرده باشم. بگذارید اینجا صندوقچۀ خاطرات پراکنده ام باشد.
سلام نازی جان
تبریک
امیدوارم دیگرانی چون من قدر تشریک خاطراتت را بدانند.
و کمی از اندوه قلمت کم شود . . .
این احسان همیشه اینقدر مودبه ها . آدم مورمورش میشه . دقیقا منظورت از تشریک خاطرات چیه ؟
بتو چه
مگه برا تو نوشتم
ببخشیدا
نمیذارن آدم یه ذره مودب باشه